ساقی میکده دهر، قضاست همه کس، باده ازین ساغر خورد

چه توان گفت به یغماگر دهر چه توان کرد، چو میباید مرد تو به باغ آمدی و ما رفتیم آنکه

جملات پروین اعتصامی

مجموعه بهترین جملات پروین اعتصامی

خرم آن کس که در این محنت‌گاه خاطری را سبب تسکین است

هر که باشی و زهر جا برسی آخرین منزل هستی این است آدمی هر چه توانگر باشد چو بدین نقطه

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای

سخنان آموزنده پروین اعتصامی

گلچین سخنان ناب و آموزنده پروین اعتصامی

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من

رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیدهٔ نورانی من بی تو اشک

خوش آن رمزی که عشقی را نوید است خوش آن دل کاندران نور امید است

خوش آن رمزی که عشقی را نوید است خوش آن دل کاندران نور امید است بگفت ای دوست، گردشهای دوران

ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام

ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام ز تخم تلخ نخورد

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت مهر بلند،

جمله زیبای پروین اعتصامی

جملات و سخنان زیبای پروین اعتصامی

مدت ما جمله به محنت گذشت. نوبت خون خوردن و رنج شماست

مدت ما جمله به محنت گذشت نوبت خون خوردن و رنج شماست

تیمار کار خویش تو خودخور، که دیگران هرگز برای جرم تو، تاوان نمی دهند

بی رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد بی دود، زین تنور بکس نان نمیدهند تیمار کار خویش تو خودخور، که

ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی

ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی ای لعل دل افروز،

متن کوتاه و عکس نوشته پروین اعتصامی

بهترین عکس نوشته ها از جملات و سخنان زیبای پروین اعتصامی

آنچه که دوران نخرد یکدلیست آنچه که ایام ندارد وفاست

آنچه که دوران نخرد یکدلیست آنچه که ایام ندارد وفاست دزد شد این شحنهٔ بی نام و ننگ دزد کی

شعر من آینهٔ کردار تست ناید از آئینه به جز حرف راست

شعر من آینهٔ کردار تست ناید از آئینه به جز حرف راست روشنی اندوز که دلرا خوشی است معرفت آموز

ی خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن. دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن نزد شاهین محبت

نکوئی کن چو در بالا نشستی نزیبد نیکوان را خودپرستی

نکوئی کن چو در بالا نشستی نزیبد نیکوان را خودپرستی تو نوری، نور با ظلمت نخوابد طبیب از دردمندان رخ

آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست

وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست ما را زمانه رنجکش و

از مهر دوستان ریاکار خوشتر است دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست

وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست ما را زمانه رنجکش و

رنجشی ما را نبود اندر میان کس نمیداند چرا رنجید و رفت

اشک طرف دیده را گردید و رفت اوفتاد آهسته و غلتید و رفت بر سپهر تیرهٔ هستی دمی چون ستاره

خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را

خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را