تا خیال قد و بالای تو در فکر منست گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

من از آن روز که در بند توام آزادم پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم همه غم‌های جهان هیچ

جملات سعدی شیرازی

مجموعه بهترین جملات سعدی شیرازی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را علاج درد

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟ وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟ ای سرو

سخنان آموزنده سعدی شیرازی

گلچین سخنان ناب و آموزنده سعدی شیرازی

او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود من مانده‌ام مهجور از

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو شب از

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست خالی از ذکر تو عضوی

جمله زیبای سعدی شیرازی

جملات و سخنان زیبای سعدی شیرازی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من ناله

متن کوتاه و عکس نوشته سعدی شیرازی

بهترین عکس نوشته ها از جملات و سخنان زیبای سعدی شیرازی

نصیب از عمر دنیا نقد وقت است مباش ای هوشمند از بی نصیبان

خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست که ساکن گردد آشوب رقیبان   دو تن در جامه‌ای چون پسته در

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار بر الله اکبر است دانی که چون همی‌گذرانیم روزگار

بیا بیا صنما کز سر پریشانی نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم

شکست عهد مودت نگار دلبندم برید مهر و وفا یار سست پیوندم به خاک پای عزیزان که از محبت دوست

ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم

ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم روی مپوشان که بهشتی

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت بلای غمزه

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی