چرا رفتی، چرا؟ من بی قرارم به سر، سودای آغوش تو دارم

چرا رفتی چرا من بی قرارم به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماه تا امشب چه زیباست ندیدی جانم

جملات سیمین بهبهانی

مجموعه بهترین جملات سیمین بهبهانی

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی

سخنان آموزنده سیمین بهبهانی

گلچین سخنان ناب و آموزنده سیمین بهبهانی

یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ما را

ک بوسه بس است از لب سوزان تو مارا تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را من

برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست شاخه خشک تنم را برگ و باری آرزوست

برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست شاخه ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست پایمال یک تنم عمری چو فرش

چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منی چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

چه گویمت ؟ که تو خود با خبر ز حال منی چو جان ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

خرمن زلف من کجا شاخه یاسمن کجا …!؟ قهر زِ من چه می‌کنی بهر تو همچو من کجا …!؟

خرمن زلف من کجا؟ شاخه یاسمن کجا؟ قهر ز من چه می کنی بهر تو همچو من کجا؟ صحبت باغ

جمله زیبای سیمین بهبهانی

جملات و سخنان زیبای سیمین بهبهانی

گفتی که اختیار کنم ترک یاد او خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو ؟

گفتی که اختیار کنم ترک یاد او خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو ؟

امشب اگر یاری کنی ای دیده توفان می کنم آتش به دل می افکنم دریا به دامان می کنم

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنم می

ازآ که فرمان می برم، عشق تو با جان می خرم آن را که می خواهی ز من، آن می کنم، آن می کنم

امشب اگر یاری کنی، ای دیده توفان می کنم آتش به دل می افکنم، دریا به دامان می کنممی جویمت،

متن کوتاه و عکس نوشته سیمین بهبهانی

بهترین عکس نوشته ها از جملات و سخنان زیبای سیمین بهبهانی

یار من ،‌ دلدار من ،‌ غمخوار من مایه ی امید قلب زار من دوریت امشب روانم تیره کرد لشکر غم را به جانم چیره کرد

یار من،‌ دلدار من،‌ غمخوار من مایه ی امید قلب زار من دوریت امشب روانم تیره کرد لشکر غم را

زلف پر پیچ و خمت کو تا ز هم بازش کنم؟ بوسه بر چینش زنم با گونه ها نازش کنم

زلف پرپیچ و خمت کو تا ز هم بازش کنم بوسه بر چینش زنم با گونه ها نازش کنم غنچهٔ

بگذار که درحسرت دیدار بمیرم درحسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم دشوار بود مردن و روی تو ندیدن بگذار

ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل

ز من جدا شده یی همچو بوی گل از گل / منی که داده ام از دست، اختیار ترا /

مرا هزار امید است و هر هزار تویی / شروع شادی و پایان انتظار تویی / بهارها که ز عمرم

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد ای من به فدای دل دیوانه پسندش نرگس ز چه بر

گُفتی که: می بوسم تو را / گفتم: تمنا می کنم… / گُفتی که: گر بینَد کسی؟! گُفتم که: حاشا

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند! / در این سرا تو بِمان ای که ماندگار تویی…