دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم نازنینا، تو چرا بی‌خبر از ما شده‌ای؟!

دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای ! ماه من، آفت دل، فتنه ی جانها شده ای ! پشت

جملات شهریار

مجموعه بهترین جملات شهریار

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز

سخنان آموزنده شهریار

گلچین سخنان ناب و آموزنده شهریار

روز روشن به خود از عشق تو کردم چو شب تار به امیدی که تو هم شمع شب تار من آیی

کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی ماه در ابر

فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز

فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز در جوانی همه با

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست کاروان آمد و از

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم با عقل

جمله زیبای شهریار

جملات و سخنان زیبای شهریار

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد از

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس گله ئی

متن کوتاه و عکس نوشته شهریار

بهترین عکس نوشته ها از جملات و سخنان زیبای شهریار

صفایى بود دیشب با خیالت خلوت ما را ، ولى من باز پنهانى تو را هم آرزو کردم …!

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم نسیم زلف تو پیچیده بود

از همه سوی جهان جلوه او می بینم جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

از همه سوی جهان جلوه او می بینم جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم چشم از او جلوه

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا نوش داروئی و بعد از

سخن بی تو مگر جای شنیدن دارد؟! نفسم بی تو کجا نای دمیدن دارد؟!

    سخن بی تو مگر جای شنیدن دارد؟! نفسم بی تو کجا نای دمیدن دارد؟! علت کوری یعقوب نبی معلوم