ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت

بازم بسر زد امشب ای گل هوای رویت پایی نمی دهد تا پر وا کنم بسویت گیرم قفس شکستم وز

جملات شعر هوشنگ ابتهاج

مجموعه بهترین جملات شعر هوشنگ ابتهاج

اين جان و دل و ديده پي ديدن اوست جان و دل و ديده را به ديدار دهيم

برخيز دلا که دل به دلدار دهيم جان را به جمال آن خريدار دهيم اين جان و دل و ديده

برخيز دلا که دل به دلدار دهيم جان را به جمال آن خريدار دهيم

برخيز دلا که دل به دلدار دهيم جان را به جمال آن خريدار دهيم اين جان و دل و ديده

سخنان آموزنده شعر هوشنگ ابتهاج

گلچین سخنان ناب و آموزنده شعر هوشنگ ابتهاج

ﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﺁﯾﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻝِ ﻏﻢ ﭘﺮﻭﺭﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ …؟

ﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﺁﯾﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﻝِ ﻏﻢ ﭘﺮﻭﺭﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ …؟

گر جهان از عشق ، سرگشته است و مست جان مست عشق بر من عاشق است

گر جهان از عشق، سرگشته است و مست جان مست عشق بر من عاشق است ناز اینجا می‌نهد روی نیاز

عمری ست تا از جان و دل ، ای جان و دل می خوانمت تو نیز خواهان منی ، می دانمت ، می دانمت

عمری ست تا از جان و دل، ای جان و دل می خوانمت  تو نیز خواهان منی، می دانمت، می

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم وز یار شکایت سوی اغیار نبردیم

ما قصه ی دل جز به بر یار نبردیم و ز یار شکایت سوی اغیار نبردیم معلوم نشد صدق دل

جمله زیبای شعر هوشنگ ابتهاج

جملات و سخنان زیبای شعر هوشنگ ابتهاج

ما با امید صبح وصال تو زنده ایم ما را ز هول این شب هجران نگاه دار

یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار با همرهان وفا کن و پیمان نگاه دار در راه عشق گر برود جان

این باد خوش نفس، به مراد تو می وزد رقص درخت و عشوهٔ گل در هوای توست

ای دوست شاد باش که شادی سزای توست این گنج مزد طاقت رنج آزمای توست  صبح امید و پرتو دیدار

بود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟ ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟

بود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟ ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟

متن کوتاه و عکس نوشته شعر هوشنگ ابتهاج

بهترین عکس نوشته ها از جملات و سخنان زیبای شعر هوشنگ ابتهاج

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان

با من بی کسِ تنها شده، یارا تو بمان همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان منِ بی

چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی‌شود!

چه ابر تیره‌ای گرفته سینه تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی‌شود…

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم خوابم شکست و مردم

چه خوش افسانه می گویي به افسون هاي خاموشی مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی

چه خوش افسانه می گویی به افسون های خاموشی مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی  ز موج چشم

تو بهار دلکشی و من چو باغ شر و شوق صد جوانه با من است

تا تو با منی زمانه با من است بخت و کام جاودانه با من است تو بهار دلکشی و من

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و

بی تو‌ای جان جهان، جان و جهانی گو مباش چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش

بی تو ای جان جهان، جان و جهانی گو مباش چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش همنشین جان

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم به آغوش تو از بستر گریزم گشایم در به رویت شادمانه رخت بوسم ، به پایت گل بریزم

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم به آغوش تو از بستر گریزم گشایم در به رویت شادمانه رخت بوسم،