هوشنگ ابتهاج – ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت

ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت

بازم بسر زد امشب ای گل هوای رویت
پایی نمی دهد تا پر وا کنم بسویت

گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم
کو بال آنکه خود را باز افکنم به کویت

تاکی چو شمع گریم ای گل درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم ببویت

از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت

ای گل در آرزویت جان و جوانیم رفت
ترسم بمیرم و باز باشم در آرزویت


به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل