محمدتقی بهار – بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست چشمی به ره و سبزه‌ عصایی در دست

فاطمه زاهدی دسته بندی: محمدتقی بهار. موضوعات: شعر و شاعری و عاشقانه. حرفه: جملات کوتاه شاعران بزرگ و جملات نویسندگان بزرگ و معروف.

بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست چشمی به ره و سبزه‌ عصایی در دست گویی مجنون به انتظار لیلی ازگور برون آمد و بر سبزه نشست

بر دامن دشت بنگر آن نرگس مست
چشمی به ره و سبزه‌ عصایی در دست
گویی مجنون به انتظار لیلی
ازگور برون آمد و بر سبزه نشست

به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل

جملات مشابه

خوش باش که گیتی نه برای من و توست وین کار برون ز ماجرای من و توست
امشب ز فراق دوست خوابم نبرد هم دل به سوی شمع و کتابم نبرد از بس که دو دیده آب حسرت بارد بیدار نشسته‌ام که آبم نبرد
دردا که ندیدیم وصال رخ دلدار هجر آمد و آورد غم و محنت بسیار
به دل جز غم آن قمر ندارم خوشم ز آنکه غم دگر ندارم کند داغ دلم همیشه تازه از این مطلب تازه‌تر ندارم
افسوس که صاحب نفسی پیدا نیست فریاد، که فریادرسی پیدا نیست
ای کاش دلم به دوست مفتون نشدی چون‌ مفتون‌ شد ز هجر مجنون نشدی