در کوی غمت خوار منم زار منم من در چشم دلم نیش تویی نوش تویی تو

ياري که مرا کرده فراموش، تويي تو با مدعيان گشته هم آغوش، تويي تو صدبار بنالم من و آن يار

جملات رهی معیری

مجموعه بهترین جملات رهی معیری

عقده دل جز به اشک حسرتم، وا کي شود؟ تا نگريم خون، دلم خالي چو مينا کي شود؟

عقده دل جز به اشک حسرتم، وا کي شود؟ تا نگريم خون، دلم خالي چو مينا کي شود؟ با لب

آن دم که باتو باشم. محنت و غم سرآيد و آن شب که بي تو باشم. جانم ز تن برآيد

آن دم که باتو باشم محنت و غم سرآيد و آن شب که بي تو باشم جانم ز تن برآيد

سخنان آموزنده رهی معیری

گلچین سخنان ناب و آموزنده رهی معیری

نوبهار آمد و گل سر زده، چون عارض يار اي گل تازه، مبارک به تو اين تازه بهار

نوبهار آمد و گل سرزده چون عارض یار ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار با نگاری چو

تار و پود هستیم بر باد رفت اما نرفت عـاشقی ها از دلـم دیوانگی هـا از سرم

تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم در غمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم تا گرفتی از حریفان جام سیمین

برد آرام دلم، يار دلارام کجاست؟ آن دلارام که برد از دلم آرام کجاست؟

برد آرام دلم، يار دلارام کجاست؟ آن دلارام که برد از دلم آرام کجاست؟ داده پيغام، که يک بوسه ترا

از نگاهی می نشیند بر دل نازک غبار خاطر ائینه را آهی مکدر میکند

از نگاهی می نشیند بر دل نازک غبار خاطر ائینه را آهی مکدر می کند

جمله زیبای رهی معیری

جملات و سخنان زیبای رهی معیری

خیال روی تو را می برم به خانه ی خویش چو بلبلی که برد گل به آشیانه ی خویش

بوي آغوش تو را از نفس گل شنوم گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟ رفتم از کوي تو

داده پيغام، که يک بوسه ترا بخشم، ليک آنکه قانع بود از بوسه به پيغام کجاست؟

برد آرام دلم، يار دلارام کجاست؟ آن دلارام که برد از دلم آرام کجاست؟ داده پيغام، که يک بوسه ترا

شد خزان گلشن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی

شد خزان گلشن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی عُمر من ای گل طی شد بهر تو وز تو

متن کوتاه و عکس نوشته رهی معیری

بهترین عکس نوشته ها از جملات و سخنان زیبای رهی معیری

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم و گر پرسی چه می خواهی ؟ تو را خواهم تو را خواهم

نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم و گر پرسی چه می‌خواهی؟ تو را خواهم تو را

همه شب نالم چون نی که غمی دارم دل و جان بردی اما نشدی یارم

همه شب نالم چون نی که غمی دارم دل و جان بردی اما نشدی یارم

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند

ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی

خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی من از دلبستگیهای تو

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم سردمهری بین که

بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند

بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند بر گذرگاهش فرو افتادم از بی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من

خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من