احمد شاملو – همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق، آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست

فاطمه زاهدی دسته بندی: احمد شاملو. موضوعات: شعر و شاعری و عاشقانه. برچسب: پرواز و عشق. حرفه: جملات کوتاه شاعران بزرگ.

همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد ، پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق، آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست

همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد
آی عشق، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست…

به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل

جملات مشابه

میان خورشید های همیشه زیبائی تو لنگری ست خورشیدی که از سپیده دم همه ستارگان بی نیازم می کند.
در فراسویِ مرزهای تنت تو را دوست می‌دارم.
د‌ل های ما که به هم نزدیک باشد دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم دور باش اما نزدیک من از نزدیک بودن‌های دور می‌ترسم
آهای فلانی! از خانه دلت چه خبر گرم است چراغش نوری دارد هنوز؟
و چشمانت با من گفتند که فردا روزِ دیگری‌ست
از تو حرف می‌زنم چنان نوبرانه می‌شوم؛ که بهار هم دهانش آب می‌افتد …!