نظامی گنجوی – پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم

پرورده عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم

پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم

آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی

یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت

کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم

از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور

گرچه ز شراب عشق مستم
عاشق‌تر ازین کنم که هستم

گویند که خو ز عشق واکن
لیلی‌طلبی ز دل رها کن

یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی  

از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای 


به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل