سهراب سپهری (متولد 15 مهر 1307 – متوفی 1 اردیبهشت 1359) شاعر و نقاش معروف ایرانی بود که در کاشان به دنیا آمد. سهراب یکی از سرشناسترین شاعران ایرانی بود که شعر نو میسرود. او همچنین از اولین نقاشهای مدرنیست ایران بود.
شعرهای او پر از مفاهیم انسانیت و توجه به ارزشهای انسانی است. وی عاشق طبیعت بود و مرتباً در شعرهای خود به آن اشاره میکرد.
هشت مجموعه دفتر شعر سهراب سپهری عبارتند از مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز و ما هیچ ما نگاه.
به مناسبت زادروز تولد سهراب سپهری، برخی از اشعار او را با هم مرور میکنیم.
آب را گل نكنیم:
روی زیبا دو برابر شده است.
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالادست، چه صفایی دارند!
چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!
من ندیدم دهشان،
بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست.
ماهتاب آنجا، میكند روشن پهنای كلام.
بیگمان در ده بالادست، چینهها كوتاه است.
مردمش میدانند، كه شقاق چه گلی است.
شعر آب، دفتر شعر حجم سبز
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیب های قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشكال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یك سیب می كند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد،
مرا رساند به امكان یك پرنده شدن.
– و نوشداری اندوه؟
– صدای خالص اكسیر می دهد این نوش.
شعر مسافر، دفتر شعر مسافر
بیشتر بخوانید -> عکسنوشتههای سهراب سپهری
اهل كاشانم.
روزگارم بد نیست.
تكه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم، بهتر از برگ درخت.
دوستانی، بهتر از آب روان.
و خدایی كه در این نزدیكی است:
لای این شب بوها، پای آن كاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
شعر صدای پای آب، دفتر شعر صدای پای آب
پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
بامها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری مینگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یك چینه چنان مینگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس تو را میشنود
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد.
پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
شعر پشت دریاها، دفتر شعر حجم سبز
زندگی خالی نیست:
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست.
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند..
شعر در گلستانه، دفتر شعر حجم سبز
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا میآید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.
شعر واحهای در لحظه، دفتر شعر حجم سبز