انگیزهتان را از دست دادهاید؟ وقتی بازخورد مثبتی از کار خود نگیرید، ادامه دادن میتواند دشوار باشد. ولی اکثر نویسندگان معروف تاریخ یک وجه مشترک داشتند: آنها با وجود بارها و بارها مواجهه با عدم پذیرش، باز هم به تلاش ادامه دادند. در اینجا 5 مورد عدم پذیرش و مخالفت را آوردهایم که ثابت میکند نباید اجازه دهید نظر یک نفر شما را متقاعد کند که از چیزی که به آن باور دارید، دست بکشید.
سیلویا پلات
مدت زمان به طرز عجیب زیادی طول کشید تا برای رمان کلاسیک سیلویا پلات به نام حباب شیشه (The Bell Jar) ناشری پیدا شود، و حتی مدت زیادتری طول کشید تا برای فروش در قفسههای کتابفروشیهای آمریکا قرار بگیرد، اتفاقی که بالاخره در سال 1971 افتاد، 8 سال بعد از خودکشی این نویسنده. در آن زمان، نسخۀ دستنویس این کتاب از سوی ناشران بسیاری پشت سر هم رد شد. چند نامۀ عدم پذیرشی که باقی ماندهاند عمدتاً به استعداد پلات اذعان میکنند، ولی موضوع تاریک رمان آنها را از چاپ آن منصرف میکرد. ولی یک نامه بسیار نامهربانانه بود، و نویسندۀ آن حتی اسم سیلویا پلات را هم درست ننوشت.
«این رمان بسیار بیدقت و ضعیف نوشته شده، و ما با در اختیار قرار دادن آن به جامعۀ آمریکا، نه به خودمان و نه به خانم پلای (!) فقید هیچ خدمتی نخواهیم کرد.»
گرترود استاین
نامۀ بیرحمانۀ آرتور فیفیلد در مورد رمان ساخته شدن آمریکاییها (The Making of Americans) اثر استاین، به خودی خود اثری هنری است!
خانم عزیز،
من تنها یک، تنها یک، تنها یکی هستم. تنها یک موجود زنده، یکی در این لحظه. نه دو تا، نه سه تا. تنها یک زندگی برای زیستن، تنها شصت دقیقه در یک ساعت. تنها یک موجود زنده. با بودن تنها یک نفر، داشتن تنها یک جفت چشم، داشتن تنها یک زمان، داشتن تنها یک زندگی، من نمیتوانم دستنوشتۀ شما را بخوانم. نه حتی یک بار. تنها یک نگاه، تنها یک نگاه کافی است. به سختی یک نسخه هم در اینجا به فروش خواهد رفت. به سختی یکی. به سختی یکی.
تشکرات فراوان. من دستونشته را با پست بر میگردانم. تنها یک دستنوشته. با یک پست.
ارنست همینگوی
این یکی به قدری بیرحمانه است که لازم است آن را به طور کامل منتشر کنیم:
14 ژوئن 1925
آقای همینگوی عزیز،
متشکریم که دستنوشتۀ خود، خورشید نیز طلوع میکند (The Sun Also Rises)، را برای ما ارسال کردید. متأسفانه باید به شما بگویم که ما در حال حاضر کتاب شما را منتشر نخواهیم کرد.
اگر بخواهم روراست باشم، آقای همینگوی، من تلاشهای شما را هم کسل کننده و هم اهانتآور میبینم. شما واقعاً یک مرد واقعی هستید، این طور نیست؟ تعجب نخواهم کرد اگر بشنوم که شما کل این داستان را در کلاب شبانه در حالی قلم زدید که جوهر را در یک دست و مشروب برندی را در دست دیگر داشتید. کاراکترهای توخالی و مست شما باعث شدند که من هم لیوان برندی خود را به دست بگیرم تا بتوانم 250 صفحه از مردانی که مدام متوقف میشوند تا برای از بین بردن اثرات مشروب به خواب بروند را تحمل کنم. چیزی که انتشارات پیکاک اند پیکاک در نوشته به دنبالش است، خلاقیت و جوهره است. متأسفم که چیزی که شما نوشتهاید با این توصیف جور در نمیآید.
داستانی عالی، آقای همینگوی، بر پایۀ کاراکترهایی عالی استوار است. من در تفکیک کاراکترهای شما با مشکل مواجه بودم. به یادم بیاورید، مرد مجرد دل شکستهای که بیهدف در اروپا سفر میکند کدام است؟ آه، بله! همهشان همین طور هستند. آن طور که من فهمیدم، جیک بارنز قرار است قهرمان شما باشد. قهرمان، آقای همینگوی، کسی است خواننده به او اهمیت میدهد و به موفقیت او امید دارد. جیک بارنز بیش از اندازه منفصل و بیاثر است. من شک دارم که حتی او انرژی داشته باشد که ورق بزند تا بفهمد چه بر سرش میآید. من تصویری که شما از مایک ترسیم کردهاید را نیز نمیپسندم. هیچ چیز کسلکنندهتر از شخصیتی نیست که شادمانه مینشیند در حالیکه زنش با نیمی از مردان قاره میخوابد. من هنوز چیزی راجع به برت نگفتم، شخصیت زن اصلی شما. به عنوان یک زن، آیا من باید با این دختر دمدمی مزاج که مردان را طوری قبول میکند که بقیه آدمها قهوۀ بعد از شام را سر میکشند، همذات پنداری میکردم؟ اجازه دهید به شما بگویم، آقای همینگوی، که من با او همذات پنداری نکردم. کاراکترهای سست شما شایستۀ یکدیگر هستند، و یکی واقعاً پوچتر از دیگری است.
البته، من شک دارم که بتوان با چنین زبان دو بعدییی شخصیتهایی سه بعدی خلق کرد. شما تا به حال راجع به نثر ماهرانه چیزی نشنیدهاید؟ سبک؟ پیچیدگی طرز بیان؟ به سختی میتوان باور کرد که تمام صفحات یک رمان را بتوان با چنین جملات کوتاه و ناقصی که شما در اینجا استفاده کردهاید، پر کرد. بگذارید واضح بگویم: در شروع رمان، شما شخصیتی کلیدی، رابرت کاهن، را با تنها پنج لغت کوتاه خلاصه میکنید، «من دوست تنیس او بودم.» این به ما هیچ چیز نمیگوید. بعداً، وقتی جیک به رودخانۀ سِین نگاه میکند – رودخانۀ زیبا، تاریخی، شاعرانۀ سِین – شما مینویسید، «رودخانه قشنگ به نظر میرسید.» قشنگ؟ رودخانه قشنگ به نظر میرسید؟ به جرئت میگویم که پسر جوان من بهتر میتواند آن را توصیف کند!
به طور خلاصه، تلاشهای شما من را متأثر کرده است، آقای همینگوی. من امیدوار بودم که تا سال 1925، افراد کودن دیگر نوشتههایشان را برای من نمیفرستادند. ما در پیکاک اند پیکاک، به دنبال این هستیم رمانهایی را منتشر کنیم که الهامبخش شوند. خدا میداند این چیزی است که مردم در این زمان نیاز دارند. قطعاً، چیزی که مورد نیاز نیست مقالاتی در مورد گاوبازی و مردان بیکاری است که بیش از حد مشروب مینوشند.
با احترام،
خانم موبرلی لوگار
جرج اورول
وقتی اورول این نامۀ عدم پذیرش کتاب مزرعه حیوانات (Animal Farm) را از انتشارات فیبر اند فیبر دریافت کرد، حتی نمیتوانست با گفتن اینکه خواننده نمیدانست در مورد چه صحبت میکند هم آن را نادیده بگیرد. این نامۀ عدم پذیرش از سوی شاعر معروف تی. اس. الیوت نوشته شد.
«خوکهای شما بسیار باهوشتر از سایر حیوانات هستند، و در نتیجه بیشترین شایستگی را برای ادارۀ مزرعه دارند. در حقیقت، بدون آنها مزرعۀ حیوانات حتی نمیتوانست وجود داشته باشد: پس چیزی که مورد نیاز بود، نه فقط کمونیسم بیشتر بلکه خوکهایی با روحیۀ اجتماعی بیشتر بود.»
آنه فرانک
درست است، حتی خاطرات آنه فرانک نیز جزء دستۀ رد شدهها بود.
به نظر نمیرسد این دختر درک یا احساس خاصی داشته باشد که که این کتاب را بالاتر از سطح «کنجکاوی» ببرد.
منبع: History Buff
مطالب زیر را نیز از دست ندهید:
زنان بااستعداد پشت موفقترین هنرمندان و اندیشمندان قرن بیستم
۱۰ نویسنده بزرگی که برنده جایزه نوبل نشدند
هفت نویسنده معروفی که نمیدانستید ورزشکار هم بودند