هفت نویسنده معروفی که نمی‌دانستید ورزشکار هم بودند

دشوار است که نویسنده‌ای غیر از ارنست همینگوی را ورزشکار تصور کنیم. همینگوی یک بار گفت، «فقط سه ورزش وجود دارد: گاوبازی، موتورسواری، و کوهنوردی؛ بقیه فقط بازی هستند.» ولی نویسندگان بسیار دیگری هستند که علاقه نامحسوس‌تری به ورزش داشته‌اند. در زیر هفت نویسنده‌ای را معرفی می‌کنیم که قطعاً نامشان را شنیده‌اید، و دستاوردهای ورزشی آن‌ها که احتمالاً تا حالا چیزی راجع به آن نشنیده‌اید.

 

1- جک کرواک

جک کرواک

 

پیش از رسیدن به موفقیت، کرواک در دوران دبیرستان و کالج ستاره فوتبال آمریکایی بود. مجله نیویورکر در سال 2013 مقاله‌ای را منتشر کرد که در آن احتمال می‌داد ضعف ذهنی کرواک در اواخر زندگیش نتیجه التهاب مغزی ضربه‌ای مزمن (CTE)، بیماری‌یی که اخیراً به عنوان علت اصلی بسیاری از مشکلات سلامتی ذهنی و مرگ‌های زودهنگام بازیکنان حرفه‌ای فوتبال آمریکایی شناخته شده است، بود. یک پاراگراف از این مقاله، یکی از آسیب‌های مغزی که کرواک در جوانی از آن صدمه دید را شرح می‌دهد.

«در مدرسه پیش‌دانشگاهی هوریس مان، یک سال پیش از اینکه کرواک وارد دانشگاه کلمبیا شود، در هنگام مسابقه شروع به دویدن در مسافتی طولانی می‌کند. موقع گل زدن، فشاری را روی گردن خود احساس می‌کند. یکی از بازیکنان تیم رقیب شانه‌اش را می‌گیرد و او را به زمین گل‌آلود هل می‌دهد. وی هشیاری خود را از دست می‌دهد. وقتی حال او سر جایش می‌آید، مربی تیم او را برای بازگشت به بازی آماده می‌بیند. وقتی کرواک بلند می‌شود، از خود می‌پرسد، ‘ما در این زمین بارانی چه کار می‌کنیم، زمین کج شده، من کجا هستم، من کی هستم، این‌ها چیست؟’»

2- مارک تواین

مارک تواین

 

مقاله‌ای بامزه در روزنامه‌ای در سال 1888 جزئیات حرفه‌ بسیار کوتاه تواین به عنوان بوکسوری حرفه‌ای را شرح می‌دهد.

«تواین بسیار مصمم بود که ورزشکار شود. بعد از اینکه یک بار در بیرون شهر ویرجینیا سیتی از او دزدی شد، تواین تصمیم گفت که ورزش بوکس را تمرین کند. او احتمالاً با خود فکر کرد که اگر می‌توانست از مشت‌هایش به شکلی مؤثر استفاده کند، شاید با چنین تجربه ناخوشایندی مواجه نمی‌شد.»

با اینکه تواین شاگردی مشتاق بود، ولی در نهایت بوکسوری افتضاح شد: بعد از اولین و آخرین مبارزه خود در رینگ بوکس، تواین روی به ورزش شمشیربازی آورد، که آن را مسیر ورزشی بسیار خوشایندتری نسیت به بوکس حرفه‌ای در نظر گرفت. متأسفانه، شمشیربازی هم کمی برای این نویسنده معروف خشن بود.

«او برای مدتی با جدیت زیاد تمرین کرد، ولی هرگز نتوانست در ظرافت‌های این هنر تبحر پیدا کند، و بعد از اینکه یک روز ویلیام نوریس ضربه‌ای محکم به او زد که بدون وجود دکمه محافظ بلای بدی سرش می‌آمد، تواین برای همیشه ورزش را کنار گذاشت.

او به دوست خود جان مک‌کام گفت، ‘جان، من به این نتیجه رسیده‌ام که زیاد خوب نیست که عضله‌های زیادی هیچ جا، حتی روی زبان خود، داشته باشی، به همین خاطر ورزش را کنار گذاشتم.’»

3- اف. اسکات فیتزجرالد

اف. اسکات فیتزجرالد

 

با اینکه او نتوانست به عنوان دانشجو در تیم فوتبال آمریکایی دانشگاه پرینستون انتخاب شود، نویسنده رمان گتسبی بزرگ هیچ وقت علاقه خود به فوتبال آمریکایی را از دست نداد. او بیشتر از فقط یک تماشاچی ساده این ورزش بود: آنطور که مقاله‌ای در سال 2014 در نشریه وال استریت ژورنال نوشته، فیتزجرالد استراتژیستی توانا در فوتبال آمریکایی بود که مدام به فریتز کریسلر مربی تیم پرینستون مشاوره می‌داد. حتی شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد شاید این نویسنده معروف، مبتکر فوتبال دو رسته‌ای مدرن باشد:

«در سال 1962، اندرو ترنبال یکی از آشنایان فیتزجرالد زندگینامه‌ای از این نویسنده نوشت. او ذکر می‌کند که آسا بوشنل، یکی از مربیان ورزشی پرینستون در سال‌های مربیگری کریسلر، تماسی را گزارش داد که در آن فیتزجرالد ایده واحدهای مجزای بازیکنان را مطرح می‌کند. بر اساس این کتاب، فیتزجرالد به بوشنل گفت، ‘پریسنتون باید دو تیم داشته باشد. یک تیم بزرگ که همه بازیکنان بالای نود کیلوگرم در آن باشند. از این تیم استفاده خواهد شد تا رقیب را خسته کند و از پا بیندازد. بعد تیم کوچک، داخل زمین خواهد رفت و توپ را به دروازه حریف می‌فرستد.’»

4- جرج اورول

جرج اورول

 

در جوانی، اورول شیرجه‌رو و بازیکن کریکتی حرفه‌ای بود، چیزی که او فروتنانه در مقاله‌ای در مورد دوران مدرسه خود به آن اشاره می‌کند: «من شناگری نسبتاً خوب و فردی نه چندان ضعیف در کریکت بودم.» با وجود استعدادهای خود در زمینه تفسیر سیاسی و رقابت ورزشی، اورول خیلی از کسانی که می‌خواستند ورزش را با ملی‌گرایی ترکیب کنند، به نیکی یاد نمی‌کرد. در مقاله خود در سال 1945 با عنوان “روحیه ورزشکاری”، اورول به شدت بر علیه تیم‌های ورزشی ملی‌گرا مثل تشکیلات دینامو فوتبال کشور شوروی جبهه می‌گیرد. او در این مقاله نوشت،

«همین حالا هم دلایل واقعی به اندازه کافی برای دردسر وجود دارد، و ما نباید با تشویق مردان جوان به ضربه زدن به ساق پای یکدیگر در بحبوحه هیاهوی تماشاچیان عصبانی، به این دردسرها اضافه کنیم.»

5- جی. آر. آر. تالکین

جی. آر. آر. تالکین

 

تالکین بازیکن تنیسی پرشور بود، ولی وقتی که در مسابقه‌ای با دوست خود، آنگوس مک‌اینتوش، مچ پای خود را مصدوم کرد حرفه او در زمین تنیس به پایان رسید. از قرار معلوم این تغییری خوشایند در سرنوشت بود، به طوری که بعداً در آگهی ترحیم مک‌اینتوش توضیح داده شد:

«گفته می‌شود یک بار [مک‌اینتوش] در تنیس جی. آر. آر. تالکین را بد جوری شکست داد، و او را با مصدومیت مچ پا در اتاقش محبوس کرد. از همین رو، تالکین که کار بهتری برای انجام دادن نداشت، یکه و تنها، شروع به نوشتن طرح کلی مجموعه “هابیت” و “ارباب حلقه‌ها” کرد، آثاری که آنگوس با خوش‌رویی سرزنش را به خاطرشان قبول می‌کند.»

6- آلبر کامو

آلبر کامو

 

تبدیل شدن به فیلسوف اگزیستانسیالیستی مشهور اولین انتخاب کامو نبود. اگر او در جوانی مریض نشده بود، در مسیر تبدیل شدن به دروازبانی حرفه‌ای در فوتبال قرار داشت.

«بعد از بازی برای تیم مدرسه خود در شهر الجزیره، او به بازی درون دروازه برای تیم جوانان ریسینگ دانشگاه الجزیره (RUA) ادامه داد. در اینجا بود که حرفه ورزشی او به پایان رسید. در سال 1930، در سن 18 سالگی، او به بیماری سل مبتلا شد، برای چند ماه مجبور شد در رختخواب بماند، و بعد از بهبودی، ریه‌هایش بیش از حد آسیب دیده بود که بتواند دوباره بازی کند. ولی او همچنان عاشق فوتبال باقی ماند. در دهه پنجاه، کامو از سوی مجله فارغ‌التحصیلان دانشگاه RUA دعوت شد تا در مورد دوران حضورش در این دانشگاه مطلبی بنویسد.»

مقاله‌ای که او نوشت شامل جمله‌ای بود که احتمالاً یکی از معروف‌ترین جملات در مورد ورزش است: «تمام چیزی که من در مورد اخلاقیات و تعهدات می‌دانم را بدون شک مدیون فوتبال هستم.»

 

7- ولادیمیر ناباکوف

ولادیمیر ناباکوف

زمانی که ناباکوف تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج آغاز کرد، کشور محل تولد او، روسیه، درگیر ناآرامی‌های انقلاب بلشویک بود. با نامعلوم بودن آینده خانواده او، ناباکوف نمی‌دانست که آیا هیچ وقت قادر خواهد بود از دانشگاه به خانه برگردد یا نه، و برای به دست آوردن آرامش روی به فوتبال آورد. او بعداً نوشت،

«از بین ورزش‌هایی که در کمبریج بازی کردم، فوتبال از بین برنده آشفتگی در دوره‌ای نسبتاً به هم ریخته بود. من دیوانه دروازبانی بودم… گلر منزوی، تنها، آرام، و ماهر از سوی بقیه پسران شیفته دنبال می شود. او با ماتادور و خلبان تک‌خال در تحسین پرهیجان در رقابت است.»

با اینکه فوتبال نقشی اساسی در گذراندن این نویسنده از دوره‌ای سخت از زندگیش داشت، او در واقع زمان بیشتری را در رینگ بوکس سپری کرد. او در کودکی توسط “مرد فرانسوی فوق‌العاده‌ای به نام موسیو لوستاتوت” یاد گرفت که چگونه از مشت‌های خود استفاده کند، و در طول زندگی خود به ورزش بوکس ادامه داد.


بیشتر بخوانید -> جملات کوتاه از نویسندگان معروف

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *